شعر ها و یادداشت های محسن با فکر

ساخت وبلاگ
شاید که هیچگاه----------------وقتی که آفتاب همیشهبریک مدار معینودرمسیرحرکت معلومیگردش نمی کندوزمین همچون اسب بی سوار گاهیگام درراهی می گذاردکه هیچوقت آنرا طی نکرده بودپیوسته می توان نگران بودیعنی همیشهبهانه ای برای دلهره باقیستفرزندت را که صبحدم ازسفره ای حقیرتا آستانه ی درخانهامیدوار بدرقه کردیشایدکه هیچگاهدیگرنبینیزیرا که ازمیان خلوت کوچهتا شلوغ ترین نقطه های شهرازکنارهزار خنجر عریانبایدگذشتجاییدیوارآوار می شودولحظه ای کنارخیابانیخشونت آهنلطافت تن وجان راتسخیر می کندوچنین است که انسانمانند یک گوزن پریشاندربیابانی هولناکازچارسویمحصوردام ودانه ی مرگ استآیااکنون که این سطور را برای تو تحریر می کنمناگاه سقف آسمان فرود نمی آید؟یاوقتی که این نوشتهدردست های توستآیا زمین دچار جنونی نمی شود ؟ودرارتعاش ناگهانیهرآنچه را یافت نمی بلعد ؟وآنگاهآیا تو نیزناخوانده چیزی رافرو نمی گذاری ونمی گذری؟محسن بافکرلیالستانیازمجموعه،،،فواره ای به ارتفاع سالیانی که زیستم،چاپ وانتشارسال۱۳۸۰ شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:25

تا افق نارنجی ...

کجا می توانم ترا دیده باشم؟
تو که بی شباهت ترینی
به هر آدمیزاد و نا آدمیزاد
تو باید فراسوی رویای من بوده باشی
که گاهی مرا می بری
تا افق های نارنجی رنج و بیداری شور و احساس .

محسن بافکرلیالستانی

شعر ها و یادداشت های محسن با فکر ...
ما را در سایت شعر ها و یادداشت های محسن با فکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mohseenbafekr0 بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:25